×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دست نوشته هایی برای دوست

استاد عشق

× یه دفتر خاطرات برای نوشتن حرفهایی از جنس عشق محبت....
×

آدرس وبلاگ من

saeedkarimi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/tfdsap

قرار روز والنتاین

یه بیست دقیقه ای می شد که جلوی آینه به خودش می رسید ولی بازم از قیافه اش راضی نبود. با خودش می گفت: بزار یه خورده بیشتر به خودم برسم شاید اینجوری خودمو بیشتر تو دلش جا کنم. به مادرش که توحموم داشت لباس می شست گفت داره می ره خونه هم کلاسیش درس بخونه! ازقبل هم با هم کلاسیش هماهنگ کرده بود که اگه حاج خانوم زنگ زد خونه ی اونا چه جوابی بده. کوله ای رو که امروز با هزار جور زبون ریختن از دوستش غرض کرده بود رو برداشت وسریع از پله ها رفت پایین به خاطر اینکه خودشو آدم خوش قولی نشون بده مجبور شد  ولخرجی کنه وبعد از عمری سوار تاکسی بشه... به اون یکی شاگرد نونوایی گفت: اصغر جون ما 3 ساله همکاریم . فقط همین امروزه . تو این لباسهارو به من غرض بده. یه کار واجب دارم. اون بدبخت هم با اینکه می دونست همین یه روز نیست ولی ناچارشد قبول کنه. سریع رفت اتاقک بالای نونوایی ولباسها رو پوشید ویه ادکلن حسابی هم خرج     خودش کرد. موقع پایین اومدن هم گوشی 1100 خودش روبا  دوست مهربونش عوض کرد. هول شد حتی نپرسید مدل گوشی چیه. خدا خدا میکرد که اونم چیزی در موردمدل گوشی نپرسه. تنها اطلاعاتی که در مورد این گوشی داشت این بود که با دکمه سبز  به تلفن جواب میدن. انگلیسی هم که در حد الفبا بلد بود . .. با تاکسی رفتن به نفعش شده بود .قبل از اون رسیده بود سر قرار. رفت تو یه کافی شاپی که تا حالا از 100 متریش هم رد نشده بود. همین که رفت داخل سریع نشست رو میز  کنار پنجره چون توفیلمها دیده بود آدمهای با کلاس  میز کناره پنجره رو انتخاب میکنن. خوب لابد اونا توفیلمها یه چیزی حالیشون میشه دیگه!!!.  کوله ی هم کلاسیشم گذاشت گوشه ی میز تا بیشتر به چشم بیاد. سریع آینه رو از جیبش درآورد ویه چکاب کامل از قیافش کرد... بازم دیر رسیده بود تا به حال نشده بود با یکی قرار بزاره وسر موقع برسه. داشت فکر میکرد به این یکی چه دروغی بگم بابت دیر کردنم. به دوستش سپرده بو یه ربع دیگه بهش زنگ بزنه تا با این گوشی جدید طرفش کلاس کش بکنه. شروع کرد به گفتن حرفهای مثلا عاشقانه:  من بی تو دیگه زندگیم معنا نداره!!! از وقتی دیدمت نمی دونی چقدر ذهنم درگیر تو شده . اینقدر حواسم پرت شده که تمامه حساب وکتابهای املاک ددی به هم ریخته. همین امروز صبح ازحواس پرتی پرشیای نازنینمو کوبیدم به تیربرق. همین شد که یه خورده دیر اومدم ببخشید معطل آژانس بودم...  اون گفت:  اشکال نداره من خیلی زود اومدم تو دیر نکردی گلم!!! زود اومن من هم بابت اینه که مامانی امروز نمی خواست بره مطب با ماشین منورسوند بعد هم رفت خونه ی عموجون .  واسه اینکه برای پسر عموم  گودبای پارتی گرفتن که داره میره امریکا!!!... گوشی دوست مهربون طبق قراره قبلی زنگ خورد. احوالپرسی خشک وخالی کرد وبعد گفت: ددی من فقط پرشیای خودمو سوار میشم هر جور شده باید درستش کنی. وگرنه دیگه باهات حرف نمیزنم.سریع گوشیو گذاشت توجیبش...اون گفت:  منم تو این مدت خیلی ذهنم درگیر تو بود. حتی به خاطر تو گودبای پارتی رو نرفتم که آب پاکی رو بریزم رو دست پسرعموم وخانوده اش!!! با اینکه زندگی تو امریکا یه لذت دیگه داره ولی چیکار کنم دلم توایران گیر کرده  

سه شنبه 31 شهریور 1388 - 9:53:23 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم