یه بار دیگه از اول شروع کرد به خوندن: سلام راستش بخوای نمی دونم چی بنویسم یعنی بلد نیستم چون اولین باره که همچین نامه ای مینویسم. خواستم بگم از وقتی شناختمت یه حال دیگه ای دارم خواستم بگم یه احساسی بهت پیدا کردم که قبلا به هیشکی همچین احساسی نداشتم حتی مادرم که عزیزترین موجودیه که خدا واسم آفریده. خواستم بگم دوست دارم اگه دوستم داری...دیگه نمی دونم چی بگم خداحافظ. از خوندن نامه سیر نمی شد با اینکه قبلا هم از این نامه ها بهش داده بودن ولی این یکی یه حس دیگه ای داشت. احساس میکرد با اینکه چندان حرف عاشقانه و شعر جذابی نداشت ولی تک تک کلماتش از ته دل نوشته شده بود.داشت به مغزش فشار می آورد تا اون ضرب المثل یادش بیاد که میگن : سخنی کز دل براید... با این همه از کجا معلوم حرفهاش همه دروغ نباشه. از کجا معلوم این حرفها همه پوششی برای... نباشه. کی می دونه شاید این جور نامه نوشتن یه جور کلک برای ساده وبی آلایش نشون دادن باشه؟ نه بهش نمی آد دروغ بگه! مگه دروغگوها چه شکلی اند؟؟؟ همه ی این حرفها داشتن به ترتیب دور سرش چرخ می زدن مثله این کارتونها که طرف سرش میخوره بجایی وچندتا پرنده همشکل دور سرش می چرخن. رفت یه آبی به سر وصورتش بزنه وضو گرفت ودیوان حافظی رو که پارسال از شیراز خریده بود آورد تا ببینه خواجه شیراز چه راهی پیش روش می زاره. چشماش که باز کرد یه لبخند شیرین رو لباش نشست چونکه: بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کزچشم بیمارت هزاران دردبرچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مراروزی مبادآندم که بی یاد تو بنشینم
چرا می گن مشکی رنگ عشقه؟ لطفا بخونید ونظرتون رو برام بنویسید
بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
16171 بازدید
12 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
16 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian