بوی شب بوها با نسیم بهاری صورتش نوازش میکرد.پنجره اتاقش دقیقا روبروی گلدون شب بوی بزرگی بود که پدرش پارسال خریده بود.عطر شب بوها نزدیکهای سحر به بی نهایت می رسید.بیدار شده بود که درس بخونه ولی وقتی پشت میز مطالعه اش نشست بوی شب بوها چشمهاشو بست وبردش به یه رویای شیرین رویای شیرین دوست داشتن دوستی که فقط برای خودش دوستش داشت نه برای...دوستی که برای روح خسته وناآرامش یه پناهگاه بود.دوستی که...ای کاش یه همچین دوستی بود
چرا می گن مشکی رنگ عشقه؟ لطفا بخونید ونظرتون رو برام بنویسید
بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
16162 بازدید
3 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
7 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian